مادر..

در این وادی وانفسا
تمام سهم من از دنیا
سکوت و تنهایی بود و بس
به تار و پود چادرت سوگند
به گیسوی سفیدت سوگند
در بافتن سرنوشتم 
سوختم مادر
سوختم.....

مادر..

لبخندت …
دنیایم را تغییر میدهد
کافیست بخندی تا ببینی
چگونه در سردترین فصل سال
گل از گلم می شکفد

                        

من کجای آن روزها جا مانده‌ام؟
آن روزها که تمام رویاهایم را 
همراه بادبادک‌ها
به هوا می‌فرستادم
و فکر می‌کردم خدا
شبیه دست‌های بخشنده‌ی پدر است 
وقتی با اسباب بازی‌ کوچکی به خانه برمی‌گردد

آری پدر هیچ تو رو نشناخت ..

مردها را با سبیل هایشان میشناسند
با قطر بازوهایشان
با کلفتی صدایشان
با جیب های خالی یا پُرشان
با کفش های کهنه یا اتومبیل آخرین مدلشان

اما کسی مردها را با قلبشان نمی شناسد
قلبی که پشت غرور مردانگی شان پنهان شده
قلبی که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبی که می افتد از دست ظریفی
قلبی که میشکند آرام و بی صدا

صدای شکستن اش ، پشت صدای مردانه شان
به گوش هیچ ظریفی نمیرسد

ﻣﺴﺘﺎﻥ

ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﭘﺪﺭﯼ ﻋﯿﺎﺵ، ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ ﻓﺮﻭﺵ ﺷﺒﺎﻧﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩ !
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺪﺭﯼ ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺼﻪ
ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﮐﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺳﭙﺮﺩ ﮐﻪﺩﺭ
ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺯﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ......... .
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﮔﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ
ﻣﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ،
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ !!! ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﯿﺸﻪ ﻭ ﺟﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺭﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻥ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺧﯿﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭼﻨﺎﻥ، ﺑﯿﭙﻨﺎﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ .
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻣﮑﺲ ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﺎ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺂﯾﯿﻢ .
ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﻣﺴﺖ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ ﺑﺮ ﺯﯾﺮ ﻭ
ﺑﺮﺵ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻮﺳﺘﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺳﺮﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﮐﻠﺒﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﺮﺩﻧﺪ !
ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﮐﻪ :
ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪﻡ،
ﺧﻮﻥ ﺻﺪ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺴﺖ ﻓﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ،
ﻭﺳﻂ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻪ ﺑﻨﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ،
ﺗﺎ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺨﺒﺮﻧﺪ ....

مـ ر د

اوج مـردانگـی نسل جدیـد را وقتـی فهمیدم که دیدم : پسری با نازک کردن

صدایـش (با تلفـن) از همجنـس خود، سوء استفـاده میکرد.

- اوج مردانــگی نسـل جدید را وقتی فهمیـدم که دیدم : پسری از کلاه گیس،

موبـند، و گوشـواره ، با افتخـار استفاده میکرد.

- اوج مـردانگـی نسل جدید را وقتـی فهمـیدم که دیـدم : پسری تـوی دعوا، بی

جای داد زدن، جیــــغ میکشید!

- اوج مـردانـگـی نسل جدیـد را وقـتـی فهمیـدم که دیـدم : پسری به جای دقیـق

شدن در کار و زنـدگـی اش، به آینـه زل میـزد و ابرو برمـیداشت.

- اوج مـردانگـی نسل جـدید را وقتـی فهمـیدم که دیـدم : یک پسـر ایرانـی فقط

مـادر و خواهـرش را نـاموس خـود میداند، نـه تمـام دختـران ایــن سـرزمیــن را.

- اوج مردانـگــی نسل جدید را وقـتـی فهمیـدم کـه دیـدم : پـسـری حاضر است

از جیبـش ببخشد، تا هـر شب کنار یکی از دخـتران شهرش بخوابد.

خـلاصـه اوج مـردانـگـی این نـسل را در خـیلـی چیزها دیــدم...

پـسر سرزمین مـَـن،بهتـریـن دعایم برایـت این اسـت که:"مردانـگـی ات را از

دست ندهـی..."؛ که اگـر از دست بدهـی دیـگر هیـچ نـداری....

سلامتـی پسرایـی که مـــــــــــرد بـودن رو یادشون نـرفـتـه...

آره دادا

ﺑﻪ ﮐﻮﺭﯾﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ!!.....
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ!!.....
ﺩﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﺷﻬﺮ!!.....
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻤﺖ!!....

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ٬ سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت ٬ میتوان گفت که من چلچله لال توام

اشتباه من و تو نیست
از همون اول اشتباه کردن که آلزایمر رو بیماری تشخیص دادن
درمونه ، این روزا آلزایمر درمونه

                        

                 

راسش خیلی حوسم شد وقتی دیدم رو گوشی دوستم نوشته بود :...عزیزم کی میای خونه..


یک دقیقه سکوت برای صداقت که این روزها وجودی فراموش شده است
یک دقیقه سکوت برای محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع میشود
یک دقیقه سکوت برای انسانیت
یک دقیقه سکوت برای انسان ماندن


اینم به عشق همه امام رضای ها

کیا دلشــــــون تنگه واسه حــــرم يار مهربان ؟!

اگه دلت هوای حرم امام مهربانی ها رو کرده ؛ دستت رو بزار رو سینه و بگو :

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
السلام عليك يا معين الضعفا و الفقرا

                      

                         

      

امروز  از پنجره بیرون نگاه میکردم یه دختر پسر وسط کوچه داشتن برف بازی میکردن اخرشم پسر دوید دخترو بغل کرد بوسش کرد مدیونید فکر کنید  حسرت می خوردم چرا بزرگ شدیم:(    

                    http://www.uploadax.com/images/98609635682883045405.jpg


خدایا خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت شرمگینم کرد…
چه کسی بهتر از تو…!!!!


گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ

خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟

هستندکسانی که..


هستند انسانهایی که از هزاران حرف شما هیچ یک را نمی فهمند



و هستند کسانی که بی آنکه کلمه ای بگویید درکتان خواهند کرد . . .

دل


می خـواهـم بـر بـلنـدتـریـن نـقطـه ی جهـان بـایستـم
و از پـشت تمـام بـلنـدگـوهـا
طـوری کـه همـه بشنـونـد …
سکـوتــــــ کنـم !

خوشم میاد که تنهام

دروغ بگو تا باورت کنند
آب زیرکاه باش تا بهت اعتماد کنند
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند
خیانتهایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
کذب بگو تا عاشقت شوند
هر چه نداری بگو دارم
هر چه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای . . . اگه راستگویی . . .
اگه باوفایی . . اگه با غیرتی. . . اگه یکرنگی
همیشه تنهایی رفیق . . .
.


نیــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند ..
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد ..
خــداوند اجـازه مـی دهد تماشاگرشان باشــی …!

آره دادا تنهایم به خاطر

یک ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺷﺎﺩی ﻛﻨﺎﺭﺕ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﭼﻮﻥ ” ﺣﺴﻮﺩﻧﺪ “… !
ﻭقتی غمگینی ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﭼﻮﻥ ” ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻧﺪ ” !
وقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻤﺪﺭﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ” بی ﺧﻴﺎﻝ ﺗﻮ “ﻫﺴﺘﻨﺪ …!
ﺍﻣﺎ ﻭقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ خیلی ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻨﺪ … خیلی …!
ﺍﻳﻨﻬﺎ ” ﻻﺷــــــﯽ ﺗﺮﯾﻦ ” ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎی ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻨﻨﺪ

                 


ﺳـــﻼﻣـﺘــــــی ﻫــﻤــــــه ﺍﻭﻧــﺎﯾـــــــــی کــــــــــــــه . . .

ﺳـﻨــــــــی ﻧــــﺪﺍﺭﻧـــــﺪ ﺍﻣـــــﺎ ﺭﻭﺯﮔــــــﺎﺭ . . .

ﺩﻟـﺸـــﻮﻧــــﻮ ﺑـــﺪﺟــــــﻮﺭ ﭘـﯿــــــــﺮ کــــــــﺮﺩﻩ . . .


خدایا

امروز را میهمان قلبم باش

امروزرا پای درد دل های منباش

میدانم که فردا و فردا ها هم

مرا مهمان لطف و رحمت خودخواهی کرد

همچون گذشته...



چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـ♥ــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
اِنگـــآر تَمـآمـِ پـَرَنـבه ـهآی جَهـآטּ בر قـَلبـ♥ـَمـ
آشیـــآنـِـﮧ ڪَرבه اَنـב


اینروزها زیــــــــادیساکت شــــــــــده ام ،نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،به جـــــــــــــای گلواز چشمهایم بیرون می آیند…خدایا:
من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم

که تو در عرش کبریایی خود نداری


من چون تویی را دارم

اما

تو مثل خودت را نداری




آن سوی همه ی دلــــــــــــتنگی ها . . . خــــُـــــدایی هست . . .

که داشتنش . . . جبــــــــــــــران همــــــــــه ی نداشتن هاست . .

خاکریز خاطرات


http://upload7.ir/imgs/2014-01/27177596429119082873.jpg

خنده  گریه


خندیدم به خنده ی آنکه خندید به خنده ی من، گریستم به گریه ی آنکه گریست به خنده ی من
آنکه خندید به خنده ی من، ندانست خنده ی من بهر چه بود!!
وآنکه گریست به خنده ی من ،داشت دلی همچون دل رنجیده ی من


تورو دوست دارم مثه حس دوباره ی تولدت
تو رو دوست دارم وقتی میگذری همیشه ازخودت
تورو دوست دارم مثه خواب خوب بچگی
بغلت میگیرم و میمیرم به سادگی
تو رو دوست دارم مثه دلتنگیای وقت سفر
تورو دوست دارم مثه حس لطیف وقت سحر
تو رو دوست دارم...

گر گرد کسی بسیار گردی
گرچه بس عزیزی خوار گردی



خدایا

بالاتر از بهشت سراغ داری ؟

برای
مادرم میخواهم...

حرومت


حرومت باشه اون شب ها که پای تو سحر می شد

تو غرق خنده اما من ،
وجودم در به در می شد

بسوزه دفتر شعری ، که صفحه صفحه می دیدت

حرومت باشه اون شعر ها ، که خط به خط پرستیدت

4

            http://upload7.ir/images/88644432790501939847.jpg

3


                    http://upload7.ir/images/81559519974849265336.jpg

تنهایی و غم انگیز


اینقدر خیره میشدند به لحظه های شیرینمان

که اینـــک

فقط خاطره های خوش عذابم میدهند

ولی من که به شوریِ چشم اعتقاد نداشتم . . !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

چه یکی باشد چه صدتا

خوب که باشد دمار از روزگارت درمیاورد …

خاطرات را میگویم !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

خاطرات تو همانند دکتریست که ،

من بابت مریضی ام فقط به او سر میزنم !

جالب اینجاست که من هر روز مریضم …

و دکتر هم تسکین بلند مدّت نمیفهمد . . !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ﺁﺩﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺩﺍﺭ …

ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ …

ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧﻤﯿﺸﻪ …

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ …

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بیست طبقه لاف بزرگی است

برای مردن ،

کافی است ،

ازایوان یک خاطره پایین بپری . . .

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

چه سخت است مرور کردن خاطراتی که روزی شیرین ترین بودند

اما حالا آنقدر تلخ شده اند که هم دلت را به درد می آورند

هم اشکت را در می آورند !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

کاش خودت هم مثل خاطراتت

برای ماندن سرسخت بودی . . .

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

گـاهـی بــاید رفـت و بعضـی چیــزهای بردنـی را بـا خـود بــرد ،

مـثل یـــــاد ،مـثل غــرور ،

و آنچــه ماندنـیست را جــا گــذاشت ،

مـثل خــاطره ،مـثل لبـخند ،

رفـتنت ماندنــی مــی شود ، وقتــی کـه نبــاید بـروی !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

گاه خاطرات خنده دار

ساده ترین بهانه برای گریستن میشوند …

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

خطــر داشتـــ

امــا !

خاطرتـــ می ارزید که از تـــو این همه خاطـــره بسازم !